لبخندهای عمیق...

درپس این لبخندهای عمیقم بغضی سنگین نهفته است

که نه میشکند

و نه تمام میشود

فقط همانطور پایدار راه گلویم را بند کرده است و از جایش تکان نمیخورد...

چه دردناک است وجود بغضی پایدار درگلو...

وچسباندن لبخندهای عمیق برلبها ....

 دردناک است ...

غمناک است ... 

 


♥ چهار شنبه 29 آذر 1396برچسب:, ساعت 19:42 توسط Reihaneh

دلتنگی ناعلاج ...

دلم برای خودم تنگ شده است ... برای روزهایی که دخترکی بی غم و شاد این طرف و آنطرف میدویدم ... نه نگران چیزی بودم و نه نگران کسی ... و نه حتی میدانستم که غم و آشفتگی چگونه نوشته میشود ... دلم برای خود سابقم تنگ شده است ... دلم تنگ روزهایی ست که تنها نگرانی ام این بود که زود بزرگ شوم .... و اکنون که بزرگ شده ام دلتنگ روزهای شیرین و بی دغدغه کودکیم .... چقدر دلگیر است دلتنگ بودن برای چیزی یا برای کسی که هیچ امیدی به رفع دلتنگی نیست شاید بهتر باشد بگوییم دلتنگی ها ناعلاج .... 3 سال است دلتنگی ناعلاج دارم هر بار به گونه ای و از نوعی  .... خسته هستم ازاین دلتنگی های ناتمام ازاین حال بد تمام نشدنی از این آشفتگی های نا تمام ... همیشه ارزو داشتم کاش میتوانستم مثل پرنده ها همین که اوضاع برایم ناخوشایند شد پرواز کنم و بروم به جایی دور و دور و دور که هیچکس حتی مرا نشناسد ... ولی چه سود که اینها همه تنها باقی مانده تخیلات و خیال بافی های کودکی ام است که هیچگاه به حقیقت مبدل نمیشود تنها مثل بعضی از خواسته که میماند گوشه دل و هیچگاه حقیقی نمیشود رویاهای باقی مانده از دوران کودکی من هم تنها در گوشه ی ذهنم جا خوش میکند و گه گاهی عجیب ازارم میدهد ....  این روزها بیشترین نیازم رفتن به جایی دور از هرگونه اشناست رفتن و فرار کردن از کسانی که میشناسم دلم یک جای دنج میخواهد که بتوانم به اسانی به اغوشی مطمئن پناه ببرم و دلی سیر گریه کنم که مگر اندکی کاسته شود از دردهای این دل ناارام وبی قرار ولی چه سود ؟ چه سود که همیشه وقتی به اوج امید رسیدم از همان اوج سقوط کردم به قعر نا امیدی هرگاه به چیزی از ته ته ته دل دلبستم به همان عمیقی شکستم و هرگاه به کسی با تمام وجود اعتماد کردم بعدازمدتی با تمام وجود واژه ی اعتماد را انکار کردم .... به راستی که چه دردناک است وجود دردهایی انباشته در گوشه دل غمگینی که باید همان جا بماند و جم نخورد که نکند روزی بشود نقطه ضعف نکند روزی بشود سوال .... چه دنیای غمگینی ست هرکس به نحوی دلش ازرده است و ازرده تر از همه دلی ست که عادت کرده است به شکستن اصلا اگر نشکند و نلرزد و سوزش قلب حس نکند برایش غیر عادی ست ... چه فایده که هرچه هم نوشت بازهم دلت خالی نمیشود این نوشته ها هم مثل همه نوشته ها چندروزی خوانده میشود و سپس در اغوش گردو خاک زمان جان میسپارد درست مثل ادمها و حرفها ولی ای کاش غم ها و زخم هایی که به روحت و دلت زده میشود  هم روزی به خاک سپرده میشدکه حتی اگر زمان هم بگذرد بازهم ردپایی بر روحت باقی میماند ...شاید همینقدر گفتن برای امشب کافی باشد که هرچه هم بگویم بازهم پایانی درکارنیست .... کاش زندگی و زنده بودن و زنده ماندن کمی اسانتر بود فقط کمی اسانتر و کاش هیچ دلتنگی ناعلاجی وجود نداشت ...


♥ یک شنبه 26 آذر 1396برچسب:, ساعت 22:28 توسط Reihaneh

شب رو دوسدارم ...

شب واسه من

آغاز تنهایی هامه

آغاز دلتنگیام

آغاز دل سوختنام برای خودم

آغاز خیس شدن پشت سرهم و بی امون گونه هام

و گریه های بی وقفم

شب رو دوسدارم

چون تنها وقتیه که مجبور نیستم نقاب بزنم

نقاب خوشحالی بزنم و تظاهر کنم به بی غمی و شاد بودن

خستم از نقاب زدنای هر روز

خیلی خستم

خیلی


♥ پنج شنبه 23 آذر 1396برچسب:, ساعت 23:32 توسط Reihaneh

یه غم ....

گاهی یه غم بزرگ جوری روی دلت سنگینی میکنه

که نفستو میگیره

و تو چند لحظه فقط بدون حرکت سعی میکنی چندتا نفس عمیق بکشی

تا مگه بتونی زنده بمونی

چندتا نفس عمیق میکشی تا بغضت رو قورت بدی

دوباره چندتا دیگه ، بازم چندتادیگه

اما آخرشم نمیشه

نمیشه و میبینی بازم گونه هات خیسه

دروغه ، دروغه

دروغه کسی که گفته اگه نفس عمیق بکشی میتونی جلوی بغضتو بگیری

آخه وقتی راه گلوت جوری بسته س که حتی نمیتونی نفس بکشی چطوری انتظارداری نفس عمیق بکشی؟

با عصبانیت اشکاتو پاک میکنی

به ساعتت نگاه میکنی و سعی میکنی دوباره رو کارت تمرکز کنی

اما نمیشه

نه این اشکای لعنتی میذارن و نه سنگینی غم تو دلت

مثه همیشه یه قلم و کاغذ برمیداری

و شروع میکنی به نوشتن

تا مگه این دل بیصاحبت یکم اروم بگیره

این ذهن بیقرارت یکم آروم بشه ...

آروم بشه ... منتهی اگه آروم بشه

اگه ....


♥ پنج شنبه 23 آذر 1396برچسب:, ساعت 19:43 توسط Reihaneh

معجزه ای برای نجات ...

گاهی سرگشته تر از آن میشوی که بخواهی ارام بگیری

گاهی خسته  تر از آن میشوی که بخواهی زندگی کنی

گاهی دلتنگ تر از آن میشوی که بخواهی عمیق لبخند بزنی

گاهی یادت میرود که اصلا زنده ای

گاهی دیگر سخنی برای بیان حالت نمیابی

گاهی فراری میشوی از شهرت ، زندگیت و حتی کشورت

گاهی در وسط جاده ی بلند زندگی که نه توانایی دیدن ابتدایش و نه توانایی دیدن انتهایش راداری

حیران و سرگردان فقط می ایستی و می نگری

به کجا؟؟

معلوم نیست خودت هم نمیدانی

فقط گویا منتظر یک معجزه ای

فقط یک معجزه برای رهایی

برای رهایی ازاین حال سرگردان

برای نجات

برای نجات

برای نجات


♥ دو شنبه 20 آذر 1396برچسب:, ساعت 14:46 توسط Reihaneh

چشم انتظاری ...

گاهی با خودم فکر میکنم که انتظار بدترین حس دنیاست

وقتی منتظری درست مثه یه ادم میمونی که وسط یه چاه اویزونه

نمیدونه که اخرش جاش  ته چاه یا بالاخره میره بالا

کاش ادم هیچوقت هیچوقت و هیچوقت منتظر نمونه

چشم انتظاری کلافت میکنه

مثه یه خوره میمونه

امیدوارم هیچ ادمی هیچ چشم انتظاری ای رو هیچوقت تحمل نکنه

هیچوقت

پاییز به اندازه کافی سرد هست امیدوارم هیچکس سرمای چشم انتظاری

دلش و ذهنش و سرمازده نکنه


♥ جمعه 17 آذر 1396برچسب:, ساعت 21:0 توسط Reihaneh

سکوت مطلق یک اسمان ابری ...

 امروز هم یکی دیگر از روزهای سرد پاییزی ست ... دوباره باد غوغایی به پا کرده است و شاخه های درختان خود را به دست ان سپرده اند .... اسمان بار دیگر مثل روزهای دیگری پاییزی دلش گرفته اری دلش گرفته است درست مثل من .... میدانی اکنون این هوای پاییزی درست حال و هوای مرا دارد مخصوصا اسمان ... میدانی چرا؟؟ چون با اینکه ابری ست اما نمیبارد درست مثل من .... دلم ابری ست .... دلم ابری ست و گلویم در فشار یک بغض خفه گیر ....ولی چه میشود کرد که دیگر نه توانی برای گریه مانده است و نه زبانی برای گفتن و نه نایی برای قورت دادن این بغض .... درست مثل همین اسمان که در جای جایش ابر است اما ذره ای نمیبارد....دلش گرفته است اما ذره ای شکایت نمیکند ...رعد نمیزند ... غرش نمیکند .... چقدر تلخ است سکوت مطلق یک اسمان ابری ... تلخی ای که فقط کسی درک میکند که حال و هوایش درست مثل همین اسمان باشد ... به همین گرفتگی ... به همین غمناکی ... به همین تلخی...

بیچاره اسمان درست مثل من است ... تنها ... دلگیر ... با سکوتی سنگین 

غصه نخور اسمان تو تنها دلگیر این شهر نیستی .... این شهر و این دنیا انقدر دلگیر هایی با ظاهر عالی دارد که سخت میتوانی تشخیصشان دهی .... دردرون هرکس غصه ای ، غمی یا زخمی لانه کرده است که گاهی بدجوری غوغا میکند اگر زخم باشد دهان باز میکند و اگر غصه باشد سنگینی میکند به هر حال هرچه که باشد در درون هر ادمی غصه ای نهفته است .


♥ پنج شنبه 16 آذر 1396برچسب:, ساعت 13:50 توسط Reihaneh

فقط همدردی

ما ادما هیچکدوممون نمیتونیم همو بفهمیم

فقط تنها کاری که میکنیم

همدردیه

فقط همدردی ...

با همدردیم هیچی درست نمیشه

نه دلی که شکسته دوباره تیکه هاش بهم میچسبه

و

نه اشکی که ریخته دوباره برمیگرده

....

حیف که مرهم دل شکسته فقط خود اون کسیه که شکستش

نه هیچ چیز دیگه

نه هیچ کس دیگه

Related image

Related image


♥ شنبه 11 آذر 1396برچسب:, ساعت 22:29 توسط Reihaneh