حوصله خودمم ندارم ...

حـٰاجّے ﻣَــﻦ✋

ﺍَگہِ ﮐَـﻢ ﺣَـﺮﻓَﻢ

ﺍَگہِ ﯾِﮑَﻢ ﺳـــَﺮﺩَﻡ

ﺍَگہِ ﯾِﮑَﻢ تَلــخَــــم

ﺍَگہِ ﯾِﮑَﻢ ﻣَﻐــّــﺮﻭﺭَﻡ

ﺍَگہِ ﺍَﻋﺼّﺎبــــ ﻧَـــﺪﺍﺭﻡ

ﺍَگہِ ﻫَﻤﯿﺸــہ ﺗَــﻨﻬـــٰـﺎﻡ

ﺍَگہِ ﻫَﻤﯿﺸـــہ ﺭُکـــ ﺑـٌﻮﺩﻡ

ﺍَگہِ بہ ﻫَﻤـہ ﺑــے اِﻋﺘِـــﻤﺎﺩَﻡ

ﺍَگہِ ﺭﻭے ﺧُــﻮﺵ ﻧِــﺸﻮﻥ ﻧِـﻤﯿﺪَم

ﺍَگہِ ﺑِﻬِـﻢ ﻧَﺰﺩﯾـک ﺷُﺪےﻭ ﺩوﺭِتـ ﮐﺮﺩَﻡ

ﺩَﻟﯿــــــﻞ ﻧِﻤﯿﺸــہ ﮐـہ بے مَعــرِفَتَـم

● مَشتــے ﺍﯾﻨـﻘَﺪ ﺍَﺯ ﺩﻭﺳـتــ ﻭ ﺩُﺷﻤَـﻦ

ﺿَﺮبہ ﺧُــﻮﺭﺩَﻡ کہِ ﺩﯾﮕـہِ ﺣُـﻮﺻِﻠـۂ

خُـــــــــﻮﺩَمَــم نَـدارَمــــ

 


♥ دو شنبه 24 خرداد 1395برچسب:, ساعت 6:11 توسط Reihaneh

داستان ازاین قراراست ...


داستان از این قرار است
وقتی کسی سعی می کند خودش را از ما دور کند ما می دویم به دنبالش...
قطعا کسی که پا به فرار گذاشته قدرت دو چندانی پیدا کرده در دویدن٬
قطعا دنبال کردن آدمی که از ما گریخته عصبیتی به همراه دارد که دویدن را سخت می کند پس دست به بازی دیگری میزنیم...
با مظلوم نماییِ سازمان یافته٬ آدم رفته را از نصف راه برمیگردانیم...
آدمی که نصفش رفته و نصف دیگرش به ترحم و عذاب وجدان مانده یکجور سردی و دلزدگی دارد
که با خروار خروار محبت های دو چندان شده ما گرم که هیچ حتی وِلَرم هم نمیشود...
از این به بعد رابطه میشود کولی دادن و کولی گرفتن...
آدم یکبار رفته چند بار دیگر هم میرود
با هر بار رفتنش کفه وادادن هایمان را سنگین تر می کنیم و برش میگردانیم...
یک روز دیگر نه جای خالی برای این کفه می ماند، نه توانی بر شانه هایمان و نه شأن و آرامش و قدرتی که جذب کند طرف مقابل را...
آدمی که ماه ها پیش روحاً رفته امروز به تمامی میرود...
گاهی ما با دیر رها کردن از خودمان و دیگری یک هیولا میسازیم با قدرت ویرانگریِ نا محدود

 


♥ یک شنبه 23 خرداد 1395برچسب:, ساعت 11:59 توسط Reihaneh

دروغ های زنانه ...


دروغ های #زنانه
یا ازسر عشق است
یا از سر ترس،
چرا که هیچ کس به یاد نمی آورد
#زنی در طول تاریخ،
ادعای پیامبری کرده باشد!

***
وقتی‌ دلت مثل من ترک برداشت
دیگر آمدن یا رفتن
بودن یا نبودن
هیچ فرقی‌ نمی کند
آدم یک روز به جایی‌ می‌‌رسد
که دلش می‌‌خواهد همش بخوابد
خواب چقدر خوب است
برای نداشتن‌ها...

***
درون مرا هيچ كس نمى تواند ببيند،
حتى نزديك ترين كسانِ من،
تازه چه مى توانند بكنند؟
در نهايت احساس همدردى ...
محمود دولت آبادى


♥ یک شنبه 23 خرداد 1395برچسب:, ساعت 9:57 توسط Reihaneh

بچه تخس ، یه اسم ...


درست است
من دلم تو را میخواهد
فقط تو را
اما دل من گاه
همان بچه ی تخس ای ست که باید
کتک بخورد، بر سر جایش بنشیند
و حرف مفت نزد...

***


براي هر کسي
يه اسم تو زندگيش هست
که تا ابد هر جايي بشنوه
ناخودآگاه برميگرده به همون سمت
يا از روي ذوق
يا از روي حسرت
و يا از روي نفرت
 


♥ شنبه 22 خرداد 1395برچسب:, ساعت 19:13 توسط Reihaneh

برگهای سپیددفترمن ....

این شعر با عنوان برگهای سپیددفتر من از فریدون مشیری

عاشق شعر شدم و حفظش کردم و فک کردم چقدر با حال من یکیه در نتیجه تو وب گذاشتمش :

 

"برگهای سپید دفتر من"

دردل خسته ام چه می گذرد؟


این چه شوری ست بازدرسرمن؟


بازازجان من چه می خواهند؟


برگ های سپیددفترمن؟


من به ویرانه های دل چون بوم


روزگاری ست های وهودارم


شیونی دردناک وروح گداز


برسرگورآرزودارم


این خطوط سیاه سردرگم


دل من،روح من،روان من است


آنچه ازعشق اورقم زده ام


شیره ی جان ناتوان من است


سوزآهم اثرنمی بخشد


دفتری راچراسیاه کنم؟


شمع بالین مرگ خودباشم


کاهش جان خودنگاه کنم؟


بس کنم این سیاهکاری،بس!


گرچه دل ناله می کند؛"بس نیست"!


برگ های سپیددفترمن!


ازشماروسیاه ترکس نیست.


♥ شنبه 22 خرداد 1395برچسب:, ساعت 9:4 توسط Reihaneh

رویا

شعر زیر شعری باعنوان رویا ازفروغ فرخزاد و چقدر مناسب حال این روزای منه :

 

رویا

باز من ماندم و خلوتی سرد

خاطراتی ز بگذشته ای دور

یاد عشقی که با حسرت و درد

رفت و خاموش شد در دل گور

  

روی ویرانه های امیدم

دست افسونگری شمعی افروخت

مرده ئی چشم پرآتشش را

از دل گور بر چشم من دوخت

  

ناله کردم که ای وای، این اوست

در دلم از نگاهش، هراسی

خنده ای بر لبانش گذر کرد

کای هوسران، مرا می شناسی

  

قلبم از فرط اندوه لرزید

وای بر من، که دیوانه بودم

وای بر من، که من کشتم او را

وه که با او چه بیگانه بودم

  

او به من دل سپرد و بجز رنج

کی شد از عشق من حاصل او

با غروری که چشم مرا بست

پا نهادم بروی دل او

 

 من به او رنج و اندوه دادم

من به خاک سیاهش نشاندم

وای بر من، خدایا، خدایا

من به آغوش گورش کشاندم

  

در سکوت لبم ناله پیچید

شعله شمع مستانه لرزید

چشم من از دل تیرگی ها

قطره اشکی در آن چشم ها دید

 

همچو طفلی پشیمان دویدم

تا که درپایش افتم به خواری

تا بگویم که دیوانه بودم

می توانی به من رحمت آری

  

دامنم شمع را سرنگون کرد

چشم ها در سیاهی فرو رفت

ناله کردم مرو، صبر کن، صبر

لیکن او رفت، بی گفتگو رفت

 

وای بر من، که دیوانه بودم

من به خاک سیاهش نشاندم

وای بر من، که من کشتم او را

من به آغوش گورش کشاندم


♥ شنبه 22 خرداد 1395برچسب:, ساعت 8:59 توسط Reihaneh

عجب روزگاریست....

خدایا ادم هایت در این زمانه چه بی پروایند از مرگ ....

مگرچه دیده اند که اینگونه اند ؟

مگر تو زمین را نیافریدی که انسانهایت در ان ارام گیرند ؟

پس چه شده است که این زمین و انسانهایش بلای جانشان شده ....

و برای فرار از ان گاهی خودشان زودتر از عزرائیل دست به کار میشوند ....

خدایا چه شده است که همه دلگیرند ؟

و میگریند در سکوت شب ...

و به آغوش می گیرند اوج بی کسی هایشان را ....

بق می کنند ... چمباته می زنند تا مگر در امان بمانند از ورطه مشکلاتشان ....

این چه دنیایی ست ای خدا که به جای انسان برگه های کاغذ همدمشان میشود ....

عجب روزگاریست ای خدا ...

عجب روزگاریست ....


♥ پنج شنبه 20 خرداد 1395برچسب:, ساعت 9:41 توسط Reihaneh

یه حرفایی گفتنش جون کندنه اونم به کسی که دوسش داری نمی تونی بگی ... چون می دونی براش دردناکه .... نمی تونه درک کنه چون عاشقه و منطق نمیشناسه .... این موقعه هاست که میری تو جلد سنگدلی .... میری تو یه شخصیت سنگ و بی روح و بی احساس .... حرفایی بهش میزنی که تو دلت اتیش برپا میشه .... تقلا میکنه که حرف اصلی و بگی .... اما تو .... اما تو ... نمیتونی ... پس ترجیح میدی بهت بگه که چقدر بد و سنگدلی ....تو گوش میدی اما تو دلت جهنمه .... تو دلت غوغاس .

امیدوارم هیچوقت ازاین موقعیت و حرفا نداشته باشین


♥ چهار شنبه 19 خرداد 1395برچسب:, ساعت 11:56 توسط Reihaneh

دلم گرفته ....

گاهی بدجوری دلم می گیرد ، می گیرد از دنیایی که نمی دانم به کدامین سازش و چگونه باید برقصم ، گاهی دلم دیگر نمیداند چه میخواهد و عقلم به جایی قد نمیدهد که چه کنم ، گاهی عاجز و ناتوان تنها به اسمان بالاسرم می نگرم و می گویم خدایا کی نقش من از سکانس زندگی تمام می شود ؟ خدایا بس است دیگر نمیدانم باید چه کنم ؟چه درست است ؟ و چه غلط ؟ و وقای به اوج ناتوانی می رسم سعی می کنم شانه خالی کنم ازاین بار سنگین زندگی ، گاهی چقدر سخت است فهماندن حرفهایت به ادمها ، گاهی چه عاجز می شوی از به کاربردن کلمات ، می خواهی بگویی اما نمی دانی چگونه ، ازطرفی میخواهی و از طرفی نمی خواهی که بفهمند حرف دلت را . گاهی فهماندن حرفهای ساده به دیگران چقدرسخت وطاقت فرسا میشود و انگاه تو می مانی و یک دنیا حرف نگفته و حرفهایی که گفتی و دگرگونه برداشت کردند و قضاوتت کردند ، چه سخت است که بگویی اما انها دگرگونه برداشت کنند و تو را قضاوت کنند ؛ پس به راستی چه باید کرد ؟؟؟

نه میتوانی بگویی چون یا درکش برایشان سخت است و یا موردقضاوت قرار می گیری و نه می توانی دائم درخودت بریزی چرا که هر ظرفی بالاهره روزی سرریز می شود ؛ پس بازهم مثل همیشه چه میتوان کرد جز نوشتن و بازهم پناه بردن به قلم و کاغذ همیشگی ات و دوباره نوشته ای برای خدا به منظور خالی شدن دل خودت....

خدایا زمینت بزرگ است و آدم هایش کوچک، مگر اشرف مخلوقاتت نیستند ؟ پس چه اشرف مخلوقاتی که به خودش اجازه قضاوت درمورد دیگران را می دهد درحالیکه از دل انها خبر ندارد ....

   به راستی که تنها پناه گاهم تویی و نوشتن ....

              مراقب صندوقچه دلم باش که مبادا روزی در آن باز شود .....

                                           نتیجه تصویری برای درد دل با خدا


♥ چهار شنبه 19 خرداد 1395برچسب:, ساعت 10:44 توسط Reihaneh

ازیه جایی به بعد ...

ازیه جایی به بعد تصمیم میگیری فقط واسه خودتو خانوادت زندگی کنی نه کس دیگه ....

 ازیه جایی به بعد عجیب استوارومحکم می شی و دیگه به یه کسی که دائم دلداریت بده نیازی نداری ....

ازیه جایی به بعد یاد میگیری خانوم خودت باشی و برا خودت زندگی کنی ....

ازیه جایی به بعد عشق و عاشقی دیگه برات رنگی نداره ....

ازیه جایی به بعد شبا فقط به ارزوهای قشنگت فک می کنی درست مثه بچگیات نه به چیز دیگه ای ....

ازیه جایی به بعد یاد می گیری تنهایی زندگی کردن زیادم بد نی ....

ازیه جایی به بعد رویات فقط پیشرفت علمی وشغلی و مالی میشه ....

ازیه جایی به بعد دیگه از دوست داشتن خسته می شی ....

ازیه جایی به بعد دل بستن دیگه برات معنی نداره ....

و ازیه جایی به بعد یاد میگیری اتفاقات قشنگ زندگیتو فقط تو دفترت یادداشت کنی و به زبون نیاری ...

کلا از یه جایی به بعد به زندگی به یه دیده دیگه نگاه می کنی ...

و چه جالب است که این « ازیه جایی به بعدها » برای همه یمان اتفاق خواهد افتاد ....

منتظر ازیه جایی به بعد زندگیتون باشین ....

میتونه جالب باشه ....

این ینی اغاز بزرگ شدنتون...

اغاز بزرگیتون پیشاپیش مبارک


♥ سه شنبه 18 خرداد 1395برچسب:, ساعت 7:14 توسط Reihaneh